حکایت زیبای کلاغ و کرکس
عقاب داشت از گرسنگی می مرد
و نفسهای آخرش را می کشید
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن
لاشهی گندیده آهو بودند
جغد دانا و پیری هم بالای شاخه درختی به آنها خیره شده بود
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاد و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی
عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد
از چشم عقاب
چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن
✓
یک دیدگاه